آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کار کنم باری شهنشه را خبردار. نظامی. زی پدرش رفت و خبر دار کرد تا پدرش چارۀ آن کار کرد. نظامی. همان یار خود را خبردارکرد که اونیز خورد آب از آن آبخورد. نظامی. ، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کار کنم باری شهنشه را خبردار. نظامی. زی پدرش رفت و خبر دار کرد تا پدرش چارۀ آن کار کرد. نظامی. همان یار خود را خبردارکرد که اونیز خورد آب از آن آبخورد. نظامی. ، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
از خواب برخیزانیدن. (ناظم الاطباء). بعث. (ترجمان القرآن). از خواب برانگیختن. از خواب برکردن. ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه). تماشای او در دلش کار کرد بپایش بجنباند و بیدار کرد. نظامی. بانگ طبلت نمیکند بیدار تو مگر مرده ای نه بیداری. سعدی. ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان). ، هوشیار کردن. (ناظم الاطباء). متنبه کردن. (یادداشت مؤلف) : ازین خواب بیدارتان کردمی همه زنده بر دارتان کردمی. فردوسی. نخست آفرین جهاندار کرد دل موبد از خواب بیدار کرد. فردوسی. ابا رخش برخیره پیکار کرد بدان کو سر خفته بیدار کرد. فردوسی. وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار. منوچهری. مرا بخواب دل آکنده بود و شرخمار زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار. ناصرخسرو. گر همی خفته گمانیت برد خفتست خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش. ناصرخسرو. چو من خفته ای را تو بیدارمرد نبایست از این گونه بیدارکرد. نظامی
از خواب برخیزانیدن. (ناظم الاطباء). بعث. (ترجمان القرآن). از خواب برانگیختن. از خواب برکردن. ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه). تماشای او در دلش کار کرد بپایش بجنباند و بیدار کرد. نظامی. بانگ طبلت نمیکند بیدار تو مگر مرده ای نه بیداری. سعدی. ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان). ، هوشیار کردن. (ناظم الاطباء). متنبه کردن. (یادداشت مؤلف) : ازین خواب بیدارتان کردمی همه زنده بر دارتان کردمی. فردوسی. نخست آفرین جهاندار کرد دل موبد از خواب بیدار کرد. فردوسی. ابا رخش برخیره پیکار کرد بدان کو سر خفته بیدار کرد. فردوسی. وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار. منوچهری. مرا بخواب دل آکنده بود و شرخمار زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار. ناصرخسرو. گر همی خفته گمانیت برد خفتست خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش. ناصرخسرو. چو من خفته ای را تو بیدارمرد نبایست از این گونه بیدارکرد. نظامی
مطلع شدن. (از ناظم الاطباء). اطلاع یافتن. آگهی یافتن. واقف شدن. هوشیار شدن. بیدار شدن. (از ناظم الاطباء) : عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. صائب
مطلع شدن. (از ناظم الاطباء). اطلاع یافتن. آگهی یافتن. واقف شدن. هوشیار شدن. بیدار شدن. (از ناظم الاطباء) : عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. صائب
ستیزه کردن. درافتادن: اندر دو چشم خویش زند خار خشک مر دشمنی که با توکند خارخار. فرخی. تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو نایدو نکند با تو خارخار. منوچهری
ستیزه کردن. درافتادن: اندر دو چشم خویش زند خار خشک مر دشمنی که با توکند خارخار. فرخی. تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو نایدو نکند با تو خارخار. منوچهری